مولوی رومی، در دفتر اول از مثنوی معنوی، اشعاری آورده که حکایت از اخلاص بالای امیر المؤمنین (علیهالسلام) دارد. او در مطلبی با عنوان «خدو انداختن خصم در روی امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست» میسراید:
از علی آموز اخلاص عمل * شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت * زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی * افتخار هر نبی و هر ولی
در زمان انداخت شمشیر آن علی * کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل * وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی * از چه افکندی مرا بگذاشتی
راز بگشا ای علی مرتضی * ای پس سوء القضا حسن القضا
گفت من تیغ از پی حق میزنم * بندهی حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا * فعل من بر دین من باشد گوا
جز به باد او نجنبد میل من * نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام * خشم را هم بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زدست * خشم حق بر من چو رحمت آمدست
چون در آمد علتی اندر غزا * تیغ را دیدم نهان کردن سزا
اندر آ من در گشادم مر تو را * تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
اما اصل این حکایت چیست و در چه منابعی آمده است.
این حکایت را فقط در یک منبع یافتیم، به این عبارت:
الطَّبَرِیُ: لَمَّا ضَرَبَ عَلِیٌّ طَلْحَهَ الْعَبْدَرِیَّ بَرَکَهُ فَکَبَّرَ رَسُولُ اللهِ (ص) وَ قَالَ لِعَلِیٍّ: مَا مَنَعَکَ أَنْ تُجْهِزَ عَلَیْهِ؟ قَالَ: إِنَّ ابْنَ عَمِّی نَاشَدَنِی اللهَ وَ الرَّحِمَ حِینَ انْکَشَفَتْ عَوْرَتُهُ فَاسْتَحْیَیْتُهُ. وَ لَمَّا أَدْرَکَ عَمْرَو بْنَ عَبْدَ وُدٍّ لَمْ یَضْرِبْهُ فَوَقَعُوا فِی عَلِیٍّ (ع) فَرَدَّ عَنْهُ حُذَیْفَهُ فَقَالَ النَّبِیُّ (ص): «مَهْ یَا حُذَیْفَهُ فَإِنَّ عَلِیّاً سَیَذْکُرُ سَبَبَ وَقْفَتِهِ» ثُمَّ إِنَّهُ ضَرَبَهُ فَلَمَّا جَاءَ سَأَلَهُ النَّبِیُّ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ: «قَدْ کَانَ شَتَمَ أُمِّی وَ تَفَلَ فِی وَجْهِی فَخَشِیتُ أَنْ أَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسِی فَتَرَکْتُهُ حَتَّى سَکَنَ مَا بِی ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِی اللهِ».
(مناقب آل أبی طالب (علیهم السلام)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، جلد ۲، صفحهی ۱۱۴)
***
گر چه مناقب ابن شهر آشوب، از کتابهای معتبر شیعی و از منابع استجماع منهاج فردوسیان است، ولی سه اشکال بر این عبارت، وارد است:
اشکال اول: این عبارت از استادان معظم منهاج فردوسیان (علیهمالسلام) نیست؛ بلکه اصلاً گویندهاش معلوم نیست.
اشکال دوم: گویا منظور از طبری، صاحب تاریخ معروف باشد، که اگر چنین باشد، منبع اصلی این حکایت، تاریخ است نه روایت.
اشکال سوم: اگر منظور از طبری، صاحب تاریخ باشد، شیعه نیست بلکه از عامه است. یعنی اگر بخواهیم از تاریخ هم استفاده کنیم، تاریخ شیعه نیست.
***
با این تفاصیل، نمیتوان از این عبارت، قاعدهی نظری تجملی استفاده نمود.